کد مطلب:5359 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

فارغ از تمایلات دنیوی
سزاوار است كه نگذاریم حاكمیت كشور وجودمان ، به دست هواهای نفسانی و شیطانی باشد ، كه حرم نَفْس مخروبه و متروكه می گردد ، بلكه حاكمیت عقل و ایمان ، همه قدرت های غیر الهی درون را شكست داده و حرم الهی به سوی عمران و آبادی و وجدان و عقل و دین و ایمان، به رشد و كمال و تعالی خویش هدایت كنیم .

در شب معراج ، خداوند از پیامبرصلی الله علیه وآله این گونه پرسید:

ای احمد! آیا می دانی بهترین شادمانی كدام است ؟ و جاودانه ترین زندگی چیست ؟

پیامبرصلی الله علیه وآله عرضه داشت : خدایا نمی دانم .

خداوند فرمود : بهترین شادمانی آن است كه انسان همیشه مشغول ذِكر من باشد و از آن خسته نشود و نعمت های مرا فراموش نكند و مرا بشناسد و شب و روز به دنبال جلب رضایت من باشد .

و جاودانه ترین زندگی این است كه همیشه مراقب نفْس خویش باشد تا دنیا نزد او كوچك و بی ارزش شود و آخرت نزد او بزرگ و با ارزش گردد . خواسته مرا بر خواسته خودش ترجیح دهد و به دنبال رضایت من باشد و مرا آن چنان كه هستم بزرگ بداند . همیشه متذكر علم و اطلاع من به خودش باشد . در لحظه لحظه شب و روز و پیشامدِ گناه ، مرا مراقب خویش بداند و آن چه را كه نمی پسندم از قلبش به در كند ، با شیطان و وسوسه هایش مخالفت كند ، شیطان را در قلبش جای ندهد .

وقتی این كارها را انجام داد ، قلبش را با جام محبّت سیراب می كنم تا غیر مرا در قلبش جای ندهد و ذِكر و فكر و همّت و سخن اش پیرامون نعمت هایی باشد كه به بندگان محبوبم ارزانی داشته ام .

چشمِ قلب و گوشش را می گشایم تا با قلبش بشنود و با آن به جلال و عظمت من خیره شود .

دنیا را برایش تنگ و كوچك می نمایم و لذّت های دنیا را برایش بی ارزش و خوار می كنم تا از آن ها نفرت داشته باشد و از دنیا و آن چه در آن است برحذرش می دارم ، آن طور كه چوپان گوسفندانش را از چراگاه های كشنده حفظ می كند .

حافظ در این باره چنین می سراید:



تو كز سرای طبیعت نمی روی بیرون

كجا به كوی طریقت گذر توانی كرد



جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی

غبار ره بنشان تا نظر توانی كرد



آورده اند كه یكی از حكماء، در عید قربان خواست به كنیزان و غلامان خود عطایایی بخشد. دستور داد كه درهم و دینار و انواع زر و زیور را مهیّا نمودند. سپس رو به حاضران گفت: هر كدام از این عطایا را انتخاب می نمایید، دست روی آن گذارید.

پس هر كدام چیزی را پسند نموده، دست بر آن نهادند.

كنیزی دست روی شانه آن حاكم گذارد و گفت: من تو را برگزیدم!

حاكم بسیار خرسند گردید و گفت: ای كنیز! تو را آزاد ساختم.